ادبیات تعلیمی

 تعلیم، مصدر باب تفعیل عربی است به معنای آموزش دادن. در اصطلاح، ادبیات تعلیمی یکی از مهم‌ترین و قدیمی‌ترین انواع ادبی است که

 هدف اصلی آن آموزش است. این اصطلاح از بدو پیدایش به دو معنای خاص و عام به کار رفته، در گذشته معنای خاص آن بیشتر مورد توجه

 بوده است اما بعدها معنای عام آن اهمیت فوق‌العاده‌ای یافته است:

  1- ادبیات تعلیمی در معنای خاص خود شامل دستورالعمل‌هایی بوده که به آموزش یک فن یا هنر خاص اختصاص داشته است. قدیمی‌ترین

 نمونه از این دست، شعری از هسیود یونانی (قرن هشتم قبل از میلاد) است که تجربه‌های خود را در کشاورزی به برادر خود می‌آموزد.

 ویرژیل شاعر رومی نیز منظومه‌ای دارد که موضوع آن چگونگی اداره مزرعه و نگهداری از آن است. این نوع ادبیات در زبان فارسی نیز

 نمونه‌هایی دارد از جمله:« نصاب الصبیان» ابونصر فراهی در لغت، دانشنامه میسری در داروشناسی و طب.

  2- در معنای عام به آثاری گفته می‌شود که موضوع آن مسائل اخلاقی، عرفانی، مذهبی، اجتماعی، پند و اندرز، حکمت و ... است.

  امروزه وقتی از ادبیات تعلیمی سخن می‌گویند، منظور ادبیات تعلیمی در معنای عام است. به نظر می‌رسد که شاعران فارسی زبان در

 سرودن شعر تعلیمی متأثر از اندرزنامه‌هایی باشند که قبل از اسلام در دوران ساسانیان نوشته شده بود. آفرین‌نامه اثر بوشکور بلخی و کلیله و

 دمنه منظوم رودکی که بیت‌هایی پراکنده از آن‌ها باقی مانده است، از قدیم‌ترین نمونه منظومه‌های تعلیمی است که در زبان فارسی دری به جا

 مانده است؛ اما، نخستین اثر منظوم و مستقل فارسی در اخلاق، پندنامه نوشیروان است که بدایعی بلخی، معاصر سلطان مسعود، آن را سروده

 است.

  در قرن پنجم، ناصر خسرو با سرودن قصاید طولانی در وعظ و حکمت، و بیان اعتقادات دینی و انتقادهای سخت اجتماعی از مشهورترین

 شاعران، در قلمرو شعر تعلیمی است. حدیقه الحقیقه نسایی، مخزن الاسرار نظامی، مثنوی مولوی و بوستان سعدی از زیباترین و پرمعناترین

 اشعار تعلیمی هستند که در آن‌ها از داستان و حکایت و تمثیل برای بیان مفهوم استفاده شده و به شیوه پند و اندرز غیر مستقیم است.

  شعر تعلیمی در قدیم شامل سروده‌های اخلاقی و مذهبی و عرفانی است ولی از انقلاب مشروطه به بعد مسائل سیاسی و اجتماعی وارد آن

 می‌گردد و آن را غنی‌تر می‌سازد و ادبیات را به سوی تعهد و مسائل اجتماعی سوق می‌دهد.

  آنچه که باعث رونق و شکوفایی و دوام ادبیات تعلیمی گردید، شکل گیری عرفان و تصوف در فرهنگ ایران بود. عارفان که فرهنگ

 کناره‌گیری از دنیا را پیش گرفته بودند، مرتب انسان‌ها را به ناپایداربودن دنیا و گذرا بودن لذت‌ها و غم‌های آن متوجه می‌کردند؛ بنابراین

 عرفان عمده‌ترین سهم را در ادبیات تعلیمی ایران دارد. از آنجا که مخاطبان شعر تعلیمی مردم عادی هستند زبانی که برای نوع ادبیات به کار

 برده شده، ساده و تا حد امکان قابل فهم همگان است.

  عده‌ای شعر تعلیمی را در برابر شعر ناب قرار داده‌اند و معتقدند آموزش، وظیفه هنر نیست. از زمانی که افلاطون شاعران را از مدینه

 فاضله طرد کرد این مباحث در تاریخ ادبیات شروع شد و از آن زمان تا امروز نظریات مختلفی درباره ارتباط بین شعر و تعلیم و آموزش و

 درباره جوهر هنر و وظایف آن اظهار شده است؛ عده‌ای وصف تعلیمی را برای شعرهایی که جنبه آموزشی دارند به صورت تحقیرآمیز به

 کار می‌برند. با این حال در میان شاهکارهای بزرگ دنیا به آثاری برمی‌خوریم که علاوه بر ارزش هنری دارای جنبه آموزشی و تعلیمی هستند

 مثل کمدی الهی دانته.

  هر چند آثار منثور نیز به ادبیات تعلیمی پرداخته‌اند و نمونه‌هایی مثل قابوسنامه، گلستان سعدی، سیاست‌نامه و ... پدید آمدند اما در حوزه شعر

 نمونه‌های هنری‌تر و والاتر و درخشان‌تری از این نوع ادبی را می‌توان دید. در زیر به عنوان نمونه ابیاتی از نصاب الصبیان در آموزش

 نام‌های قرآن ذکر می‌شود:

                  ای تو را در فهم داده حق طبع سلیم

                                      هیچ دانی چند دارد نام قرآن عظیم؟


                  هم کتاب است و کلام و هم مبارک هم شفا

                                      عهد و فرقان و مبین و حبل و بشری و حکیم


                  باز تبیان و بلاغ و رحمت و ذکر هدی


                                      موعظه، نور و بیان است و صراط المستقیم


ابیاتی از مثنوی معنوی:

 
                  سجده نتوان کرد بر آب حیات

                                                تا نیابم زین تن خاکی نجات

ابیاتی از پروین اعتصامی:

                    بباید هر دو پا محکم نهادن

                                      از آن پس فکر بر پای ایستادن




                   نگردد شاخک بی بن برومند

                                      زتو سعی و عمل باید زمن پند


نرگس مهدیه

کنایه

بادنجان دور قاب چین، کنایه از افراد متملق و چاپلوس است.

در دوران ناصرالدین شاه، بزرگان و رجال سیاسی برای نشان دادن مراتب اخلاص و چاکری خود به پادشاه، به آشپزخانه ی شاهنشاهی می رفتند و چهار زانو برزمین می نشستند و مانند خدمه های آشپزخانه مشغول پوست کندن بادنجان می شدند،یا آن که بادنجان ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب های آش و خورش می چیدند.
این رجال سیاسی حساب کار را طوری داشتند که شاه حتماْ بتواند آنان را هنگام سرزدن به چادرها در حال بادنجان دور قاب چیدن ببیند و در این کار دقت و سلیقه ی بسیار به کار می بردند. تا شادی خاطر شاه فراهم آید!




کلاه خودت رانگه دار باد نبرد

در روزگار قدیم بسیاری از مردان کلاه سر می گذاشتند.کلاه یک پوشش هم بود.مخصوصا در مناطقی که هوا زیاد سرد می شد و باد هم بسیار میوزید.
گاهی پیش می آمد که در صحرا باد تندی می وزید باد همه چیز را در هم می ریخت و در این میان کلاه از سر مردها می برد.
در حالی که کلاه از سر خودش نیز در حال افتادن بود.
این مثل زمانی به کارمی آید که یک نفر به جای دقت در کار و زندکی خودش مواظب رفتار دیگران باشد. آن وقت است که می گویند:کلاه خودت را نگه دار باد نبرد.
بله این مثل یادگار روزگاری است که کلاه ها برای خودشان برو و بیایی داشتند.
هر چند که در این زمان دیگر کسی مثل آن روزگار در همه ی روزهای سال کلاه بر سر نمی گذارد.ولی هنوز آدمهایی هستند که به جای دقت در زندگی خودشان چشم به کلاه این و آن می دوزند.



نظامی گنجوی، شاعری که مدح نگفت‌ 

نظامی گنجوی (ابو محمد الیاس) که در مارس 1209 میلادی (به نوشته بسیاری از موخان 12 مارس برابر 21 اسفند) دیده ازجهان فروبست شاعری داستانسرا و متخصص مثنوی داستانی بود. لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر و اسکندرنامه از جمله آثار این شاعر نامدار ایرانی هستند . وی که شهرت از شهر گنجه قفقاز برده مردی گوشه گیر بود که امیران زمان خود را مدح نگفت. نظامی مدح شاهان، امیران و مقامات وقت را گفتن دروغ و چاپلوسی و نوعی گناه می دانست. وی در این زمینه گفته است:

چو نتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن

چه = چرا
این شعر گنجوی که به انگلیسی و زبانهای اروپایی دیگر ترجمه شده در مقدمه کتابهای درسی «خبرنویسی» درج شده و با استناد به آن به کسانی که بعدا «خبرنویس» می شوند گوشزد می شود که اگر نتوانند حقیقت یک رویداد را بنویسند بهتر است که از آن بگذرند تا مطلب نادرست و ناقص بنویسند و بخورد مخاطب دهند. مخاطب خریدار خبر است و نباید به او کم فروشی و بنجل فروشی کرد.
نظامی از زادگاه خود شهر گنجه، جز یک سفر به تبریز خارج نشد. داستانهای دوران ساسانیان زمینه ساز نظامی در تنظیم خسرو و شیرین و هفت پیکر (بهرام نامه) بوده اند. برای این که بعدا به نظامی ایراد گرفته نشود که چرا درباره اسکندر که میهنش را اشغال نظامی کرد سخن گفته است، وی او را در کتاب خود به عنوان یک حکیم و مردی دانا توصیف کرده، نه یک فاتح نظامی.

دکتر نوشیروان کیهانی زاده



تاریخ انجام شاهنامه
وقتی شصت‌وپنج سال از عمرم می‌گذشت تاریخ شاهان را تنظیم کردم . بزرگان و دانشمندان همه مرا تشویق کردند و از آن استفاده نمودند اما پولی به من ندادند . از آن نامداران علی دیلمی و بودلف و حیی¬قتیبه از تاریخ شاهان استفاده رایگان نکردند و از آن‌ها منتفع شدم و خوراک و پوشاک و سیم و زر یافتم . در طول سی‌وپنج سال آن را به نظم درآوردم . حالا که به هشتادسالگی رسیدم داستان یزدگرد را تمام کردم و اکنون چهارصد سال از هجرت پیامبر می‌گذرد . تن شاه محمود سالم باشد و دلش شادباد . من این شاهنامه را به نام او نوشتم . 
  نمیرم از این پس که من زنده ام                       
که تخم سخن را پراکنده ام
هرآنکس که دارد هش و رای و دین                   
 پس از مرگ بر من کند آفرین




مثنوی به نثر روان
پادشاه وکنیزک

پادشاه قدرتمند و توانایی, روزی برای شکار با درباریان خود به صحرا رفت, در راه کنیزک زیبایی دید و عاشق او شد. پول فراوان داد و دخترک را از اربابش خرید. پس از مدتی که با کنیزک بود، کنیزک بیمار شد و شاه بسیار غمناک گردید. از سراسر کشور, پزشکان ماهر را برای درمان او به دربار فرا خواند. پزشکان هر چه کردند, فایده نداشت. دخترک از شدت بیماری مثل موی, باریک و لاغر شده بود.شاه از پزشکان ناامید شد و پای برهنه به مسجد رفت و از جان و دل دعا کرد. ناگهان دریای بخشش و لطف خداوند جوشید. شاه در میان گریه به خواب رفت. در خواب دید که یک پیرمرد زیبا و نورانی به او می گوید: ای شاه مُژده بده که خداوند دعایت را قبول کرد, فردا مرد ناشناسی به دربار می آید. او پزشک دانایی است. درمان هر دردی را می داند, صادق است و قدرت خدا در روح اوست. منتظر او باش.
فردا صبح هنگام طلوع خورشید, شاه بر بالای قصر خود منتظر نشسته بود, ناگهان مرد دانای خوش سیما از دور پیدا شد. شاه به استقبال رفت. اگر چه آن مرد غیبی را ندیده بود اما بسیار آشنا به نظر می آمد. 
شاه از شادی, در پوست نمی گنجید. آنگاه مهمان را بوسید و دستش را گرفت و با احترام بسیار به بالای قصر برد. پس از صرف غذا و رفع خستگی راه, شاه پزشک را پیش کنیزک برد و قصه بیماری او را گفت: حکیم، دخترک را معاینه کرد. و آزمایش های لازم را انجام داد. و گفت: همه داروهای آن پزشکان بی فایده بوده و حال مریض را بدتر کرده, آنها از حالِ دختر بی خبر بودند و معالجه تن می کردند. حکیم بیماری دخترک را کشف کرد, امّا به شاه نگفت. او فهمید دختر بیمار دل است. تنش خوش است و گرفتار دل است.

عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست

مثنوی معنوی
مولوی
دفتر اول



شعری از شهریار در مدح فردوسی بزرگ 

شهریار ، مسمط ترکیب بند زیر را برای جشن بزرگ هزاره ی فردوسی که در سال 1934 برگزار شد سروده است . جشن با شکوهی که پس از ساختن "آرامگاه" فردوسی که ساختن آن 8 سال به درازا کشید برای افتتاح آرامگاه و بزرگداشت جایگاه فردوسی بزرگ با حضور رضاشاه و شرق شناسان و بزرگان فرهنگی ایران برگزار شد .

باید گفته شود که یافتن گور فردوسی و ساختن آرامگاه به دستور رضاشاه پهلوی بوده است و بیشترین نقش  در ساختن این بنای با شکوه را روانشاد ارباب کیخسرو شاهرخ بر عهده داشته است . یک زرتشتی که ساختن آرامگاه فردوسی تنها یکی از یادگارهایی است که او برای ایرانیان به جا گذاشته است .

و باید نوشت که در زمان ساختن این آرامگاه ، نمایندگان مجلس آن زمان ساختن آرامگاه برای فردوسی را بیهوده می دانستند و می گفتند باید هزینه ی ساخت آرامگاه در اماکن مقدس زیارتی مصرف شود اما ارباب کیخسرو که خود نماینده ی مجلس بود با پیگیری های زیاد سر انجام پس از 8 سال آرامگاه زیبای فردوسی را از خود برای ما به یادگار گذاشت . بنایی که با نقشه و نظارت معمار فرانسوی گُدار و دو معمار ایرانی طاهرزاده ی بهزاد و لُر زاده ساخته شد . واژه ی "آرامگاه" هم نخستین بار از سوی ارباب کیخسرو به جای مقبره استفاده شده است و از آن زمان در زبان فارسی به کار می رود .

و اما شهریار همانند شعر دیگرش "فردوسی" پس از یادآوری بزرگی و کهنسالی تمدن ایرانی ، به حمله ی اعراب و از بین رفتن ایرانیت و زبان پارسی به دست تازیان اشاره می کند و به زیبایی از نقش فردوسی در زنده نمودن ایرانیت و زبان پارسی می گوید :

سخن آیینه ی غیبی است اسرار نهانی را 
سخنور در زمین ماند سروش آسمانی را

نَیرزد گوید این زندان گیتی زندگانی را
به مرگ خویش چون یابد حیات جاودانی را

زهی مردی که بختش تا جهان باشد جوان باشد
خوشا مرگی که خوشتر از حیات جاودان باشد

به هنگامی که نادانی به گیتی حکمفرما بود
تمدن در جهان همخوابه ی سیمرغ و عنقا بود

در ایران کیش زرتشت آفتاب عالم آرا بود
هُمای فتح و نصرت همعنان پرچم ما بود

ز بام قصر دارا سر زدی خورشید دانایی
وزو تابیده در آفاق انوار توانایی

جهان را تا جهانبان بود زنده نام ایران بود
خوشا ایران زمین تا بود مهد علم و عرفان بود

ز سرو و سوسن دانش یکی زیبا گلستان بود
هزار آوای این گلشن هزاران در هزاران بود

جمال گلبُنانش مایه ی اقبال و پیروزی
نوای دلپذیر بلبلانش دانش آموزی

فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازی کرد
در ایران خوان یغما دید و ترکتازی کرد

گدایی بود و با تاج شهان یک چند بازی کرد
فلک این شیرگیر آهو شکار گرگ و تازی کرد

وطنخواهی در ایران خانمان بر دوش شد چندی
به جز در سینه ها آتشکده خاموش شد چندی

بدانی با جان پاک موبدان آزارها کردند
سر گردن فرازان را فراز دارها کردند

که تا احرار در کار آمدند و کارها کردند
به شمشیر و قلم با دشمنان پیکارها کردند

نخستین فتح و فیروزی نصیب آل سامان شد
به دور آل سامان کار این کشور به سامان شد

گه ِ آن شد که ایرانی سبک خواند گران جانی
به یاد آرد زبان و رسم و آیین نیاکانی

دگر رَه مادر ایران ز ِ نسل پاک ایرانی
مثال رودکی زایید و اسماعیل سامانی

جمال صبح از بند نقاب شب هویدا شد
ولیکن انتظار وعده ی خورشید بر جا بود

که تا در عهد شاه غزنوی شاه ادب موکب
در آفاق ادب تابید آذرگون یکی کوکب

کزو چون روز روشن شد عجم را اَندُه آگین شب
چو خورشید جهان افروز چرخ چارُمش مرکب

پدید آمد یکی فرزند فردوسّی توسی نام
سترون از نظیر آوردن وی مادر ایام

چه فردوسی توانا شاعری شیرین سخنگویی
دلیر و پهلوانی ، جنگجویی ، سخت بازویی

جهان ِ همت و کوه ِ وقار و کان ِ نیرویی
بیان دلکش سِحر آفرینش ، سحر و جادویی

گهی چون خسروی شیرین ، گهی چون عاشقی شیدا
هزاران روح گوناگون تنیده در تنی تنها

چو دید آمیخته خون عجم با لوث هر ریمَن
به جای خوی ، افرَشته عیان آیین اهریمن

نژادی خواست نو سازد ز بیم انحطاط ایمن
سلحشور و هنرآموز و پاک آیین و رویین تن

دم از شهنامه زد کز صور کِلک رَستخیز انگیز
پدید آرد در ارواح نیاکان شور رستاخیز

بسا کان باستانی نامه ها خواند و کهن دفتر
که گرد آورد شیرین داستان های عجم یکسر

پی افکند از سخن کاخی ز قصر ِ آسمان برتر
در آن جام جم و آیینه ی دارا و اسکندر

به گاه نیش ، کِلک آتش آلودش همه خنجر
به گاه نوش ، نظم شهد آمیزش همه شِکّر




مثنوی به نثر روان
چهار هندو در نماز

چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند

هر یکی بر نیتی تکبیر کرد
در نماز آمد بمسکینی و درد

روزی چهار هندو  برای ادای نماز به مسجدی وارد شدند و موقعی که در حال نماز خواندن بودند، مؤذن وارد مسجد شد در این لحظه یکی از هندویان در وسط نماز با دیدن موذن از وی پرسید که آیا اکنون که بانگ اذان برآوردی وقت نماز بود!؟ هندوی دوم که در کنار هندوی اول ایستاده بود به وی معترض شد که با صحبت کردن  نماز خود را باطل کردی!  و هندوی سوم هم هردوی دیگر را سرزنش کرد که بیهوده به هم طعنه نزنید که نماز هر دوی شما به علت حرف زدن باطل شده است 

گفت آن هندوی دیگر از نیاز
هی سخن گفتی و باطل شد نماز

آن سیم گفت آن دوم را ای عمو
چه زنی طعنه برو خود را بگو

در این میان هندوی چهارم در وسط نماز خود با خشنودی زمزمه ‏کرد که:«خدا راشکر که من مانند این سه تن در چاه گمراهی نیفتادم!»

پس نماز هر چهاران شد تباه
عیب‌گویان بیشتر گم کرده راه

ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید

این نگر که مبتلا شد جان او
در چهی افتاد تا شد پند تو

تو نیفتادی که باشی پند او
زهر او نوشید تو خور قند او

مثنوی معنوی
مولوی
دفتر دوم

Ss



                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=
فاطمه دهقان

تعریف ادبیات


تعریف ادبیات

ادب واژه‌ای است معرب از فارسی.[۲] این واژه از دیدگاه واژه‌شناسان به معنی ظرف و حسن تناول آمده‌است.[۳] برخی نیز در فارسی، ادب را


به معنی فرهنگ ترجمه کرده‌اند و گفته‌اند که ادب یا فرهنگ همان دانش است. [۴] به از دیگر معانی واژهٔ ادب می‌توان به هنر، حسن


معاشرت، شیوهٔ پسندیده، با سخن اشاره کرد؛ اما ادب در اصطلاح، نام دانشی است که قدما آن را شامل این علوم دانسته‌اند: لغت، صرف، نحو،


معانی، بیان، بدیع، عروض، قافیه، قوانین خط، قوانین قرائت که بعضی اشتقاق و انشاء راهم بدان‌ها افزوده‌اند.[۵]


البته دیدگاه ادبای قدیم دربارهٔ معنی اصطلاحی «ادب» کمی مختلف است. بعضی آن را فضیلت اخلاقی[۶]، برخی پرهیز از انواع خطاها[۷] و برخی


آن را مانند فرشته‌ای دانسته‌اند که صاحبش را از ناشایستی‌ها باز می‌دارد. [۸]


اما علم ادب (ادبیات) یا سخن‌سنجی یا در دیدگاه پیشینیان اشاره داشته‌است به دانش آشنایی با نظم و نثر از جهت درستی و نادرستی و خوبی


و بدی و مراتب آن.[۹] اما برخی ادیب را کسی می‌دانستند که عالم بر علوم نحو، لغت، صرف، معنی، بیان، عروض، قافیه و فروع باشد و برخی خط


، قرض‌الشعر، انشا، محاضره و تاریخ را هم جزو آن‌ها دانسته‌اند. [۱۰] و در ایران تا سدهٔ پیشین صفت ادیب را برای کسی به کار می‌بردند که به


زبانهای فارسی و عربی و علوم مربوط که به آنها اشاره شد مسلط و در سخن ماهر در استفاده از آنها بود. مانند ادیب الممالک فراهانی و ادیب


نیشابوری. [۱۱] جرجی زیدان در این باره می‌نویسد:


«علم ادب در اصطلاح علمای ادبیت مشتمل بر اکثر علوم ادبیه است از قبیل: نحو، لغت، تصریف، عروض، قوافی، صنعت شعر، تاریخ و انساب. و


ادیب کسی است که دارای تمام این علوم یا یکی از آن‌ها باشد و فرق مابین ادیب و عالِم آن است که ادیب از هر چیزی بهتر و خوب‌ترش را


انتخاب می‌نماید و عالم تنها یک مقصد را گرفته در آن مهارت می‌یابد.»[۱۲]


مردم غالباً بین ادبیات و آثار مکتوب دیگر تفاوت قائل می‌شوند. اصطلاحات «تخیل ادبی» و «شایستگی ادبی» غالباً به منظور تشخیص آثار ادبی از


یکدیگر مورد استفاده قرار می‌گیرند. مثلاً تقریباً تمام انسان‌های باسواد دنیا آثار چارلز دیکنز را در زمرهٔ «ادبیات» تلقی می‌کنند در حالی که


برخی از منتقدین، آثار جفری آرچر را شایستهٔ گنجانده شدن تحت عنوان «ادبیات انگلیسی» نمی‌دانند. گاهی اوقات ممکن است منتقدان برخی


از آثار را به دلایلی همچون سطح پایین دستور زبان و نحو، داشتن خط داستانی باورنکردنی یا گسیخته و یا داشتن شخصیت‌های متناقض یا


غیرقابل‌باور از زمرهٔ آثار ادبی حذف کنند. اما باید گفت که مفهوم واژهٔ ادب و ادبیات نیز همانند همهٔ پدیده‌های دیگر در طول زمان یکسان


نمانده و دستخوش تحول گردیده است. بیشتر اقوام قدیم جهان، هم‌چون یونیان، ادب را فقط به معنی و مفهوم شعر به کار می‌برده‌اند و علوم


ادبی، نزد آنها علم شعر بوده است و بس


فاطمه دهقان