پادشاه قدرتمند و توانایی, روزی برای شکار با درباریان خود به صحرا رفت, در راه کنیزک زیبایی دید و عاشق او شد. پول فراوان داد و دخترک را از اربابش خرید. پس از مدتی که با کنیزک بود، کنیزک بیمار شد و شاه بسیار غمناک گردید. از سراسر کشور, پزشکان ماهر را برای درمان او به دربار فرا خواند. پزشکان هر چه کردند, فایده نداشت. دخترک از شدت بیماری مثل موی, باریک و لاغر شده بود.شاه از پزشکان ناامید شد و پای برهنه به مسجد رفت و از جان و دل دعا کرد. ناگهان دریای بخشش و لطف خداوند جوشید. شاه در میان گریه به خواب رفت. در خواب دید که یک پیرمرد زیبا و نورانی به او می گوید: ای شاه مُژده بده که خداوند دعایت را قبول کرد, فردا مرد ناشناسی به دربار می آید. او پزشک دانایی است. درمان هر دردی را می داند, صادق است و قدرت خدا در روح اوست. منتظر او باش.
فردا صبح هنگام طلوع خورشید, شاه بر بالای قصر خود منتظر نشسته بود, ناگهان مرد دانای خوش سیما از دور پیدا شد. شاه به استقبال رفت. اگر چه آن مرد غیبی را ندیده بود اما بسیار آشنا به نظر می آمد.
شاه از شادی, در پوست نمی گنجید. آنگاه مهمان را بوسید و دستش را گرفت و با احترام بسیار به بالای قصر برد. پس از صرف غذا و رفع خستگی راه, شاه پزشک را پیش کنیزک برد و قصه بیماری او را گفت: حکیم، دخترک را معاینه کرد. و آزمایش های لازم را انجام داد. و گفت: همه داروهای آن پزشکان بی فایده بوده و حال مریض را بدتر کرده, آنها از حالِ دختر بی خبر بودند و معالجه تن می کردند. حکیم بیماری دخترک را کشف کرد, امّا به شاه نگفت. او فهمید دختر بیمار دل است. تنش خوش است و گرفتار دل است.
شعری از شهریار در مدح فردوسی بزرگ
شهریار ، مسمط ترکیب بند زیر را برای جشن بزرگ هزاره ی فردوسی که در سال 1934 برگزار شد سروده است . جشن با شکوهی که پس از ساختن "آرامگاه" فردوسی که ساختن آن 8 سال به درازا کشید برای افتتاح آرامگاه و بزرگداشت جایگاه فردوسی بزرگ با حضور رضاشاه و شرق شناسان و بزرگان فرهنگی ایران برگزار شد .
باید گفته شود که یافتن گور فردوسی و ساختن آرامگاه به دستور رضاشاه پهلوی بوده است و بیشترین نقش در ساختن این بنای با شکوه را روانشاد ارباب کیخسرو شاهرخ بر عهده داشته است . یک زرتشتی که ساختن آرامگاه فردوسی تنها یکی از یادگارهایی است که او برای ایرانیان به جا گذاشته است .
و باید نوشت که در زمان ساختن این آرامگاه ، نمایندگان مجلس آن زمان ساختن آرامگاه برای فردوسی را بیهوده می دانستند و می گفتند باید هزینه ی ساخت آرامگاه در اماکن مقدس زیارتی مصرف شود اما ارباب کیخسرو که خود نماینده ی مجلس بود با پیگیری های زیاد سر انجام پس از 8 سال آرامگاه زیبای فردوسی را از خود برای ما به یادگار گذاشت . بنایی که با نقشه و نظارت معمار فرانسوی گُدار و دو معمار ایرانی طاهرزاده ی بهزاد و لُر زاده ساخته شد . واژه ی "آرامگاه" هم نخستین بار از سوی ارباب کیخسرو به جای مقبره استفاده شده است و از آن زمان در زبان فارسی به کار می رود .
و اما شهریار همانند شعر دیگرش "فردوسی" پس از یادآوری بزرگی و کهنسالی تمدن ایرانی ، به حمله ی اعراب و از بین رفتن ایرانیت و زبان پارسی به دست تازیان اشاره می کند و به زیبایی از نقش فردوسی در زنده نمودن ایرانیت و زبان پارسی می گوید :
سخن آیینه ی غیبی است اسرار نهانی را
سخنور در زمین ماند سروش آسمانی را
نَیرزد گوید این زندان گیتی زندگانی را
به مرگ خویش چون یابد حیات جاودانی را
زهی مردی که بختش تا جهان باشد جوان باشد
خوشا مرگی که خوشتر از حیات جاودان باشد
به هنگامی که نادانی به گیتی حکمفرما بود
تمدن در جهان همخوابه ی سیمرغ و عنقا بود
در ایران کیش زرتشت آفتاب عالم آرا بود
هُمای فتح و نصرت همعنان پرچم ما بود
ز بام قصر دارا سر زدی خورشید دانایی
وزو تابیده در آفاق انوار توانایی
جهان را تا جهانبان بود زنده نام ایران بود
خوشا ایران زمین تا بود مهد علم و عرفان بود
ز سرو و سوسن دانش یکی زیبا گلستان بود
هزار آوای این گلشن هزاران در هزاران بود
جمال گلبُنانش مایه ی اقبال و پیروزی
نوای دلپذیر بلبلانش دانش آموزی
فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازی کرد
در ایران خوان یغما دید و ترکتازی کرد
گدایی بود و با تاج شهان یک چند بازی کرد
فلک این شیرگیر آهو شکار گرگ و تازی کرد
وطنخواهی در ایران خانمان بر دوش شد چندی
به جز در سینه ها آتشکده خاموش شد چندی
بدانی با جان پاک موبدان آزارها کردند
سر گردن فرازان را فراز دارها کردند
که تا احرار در کار آمدند و کارها کردند
به شمشیر و قلم با دشمنان پیکارها کردند
نخستین فتح و فیروزی نصیب آل سامان شد
به دور آل سامان کار این کشور به سامان شد
گه ِ آن شد که ایرانی سبک خواند گران جانی
به یاد آرد زبان و رسم و آیین نیاکانی
دگر رَه مادر ایران ز ِ نسل پاک ایرانی
مثال رودکی زایید و اسماعیل سامانی
جمال صبح از بند نقاب شب هویدا شد
ولیکن انتظار وعده ی خورشید بر جا بود
که تا در عهد شاه غزنوی شاه ادب موکب
در آفاق ادب تابید آذرگون یکی کوکب
کزو چون روز روشن شد عجم را اَندُه آگین شب
چو خورشید جهان افروز چرخ چارُمش مرکب
پدید آمد یکی فرزند فردوسّی توسی نام
سترون از نظیر آوردن وی مادر ایام
چه فردوسی توانا شاعری شیرین سخنگویی
دلیر و پهلوانی ، جنگجویی ، سخت بازویی
جهان ِ همت و کوه ِ وقار و کان ِ نیرویی
بیان دلکش سِحر آفرینش ، سحر و جادویی
گهی چون خسروی شیرین ، گهی چون عاشقی شیدا
هزاران روح گوناگون تنیده در تنی تنها
چو دید آمیخته خون عجم با لوث هر ریمَن
به جای خوی ، افرَشته عیان آیین اهریمن
نژادی خواست نو سازد ز بیم انحطاط ایمن
سلحشور و هنرآموز و پاک آیین و رویین تن
دم از شهنامه زد کز صور کِلک رَستخیز انگیز
پدید آرد در ارواح نیاکان شور رستاخیز
بسا کان باستانی نامه ها خواند و کهن دفتر
که گرد آورد شیرین داستان های عجم یکسر
پی افکند از سخن کاخی ز قصر ِ آسمان برتر
در آن جام جم و آیینه ی دارا و اسکندر
به گاه نیش ، کِلک آتش آلودش همه خنجر
به گاه نوش ، نظم شهد آمیزش همه شِکّر
مثنوی به نثر روان
چهار هندو در نماز
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
هر یکی بر نیتی تکبیر کرد
در نماز آمد بمسکینی و درد
روزی چهار هندو برای ادای نماز به مسجدی وارد شدند و موقعی که در حال نماز خواندن بودند، مؤذن وارد مسجد شد در این لحظه یکی از هندویان در وسط نماز با دیدن موذن از وی پرسید که آیا اکنون که بانگ اذان برآوردی وقت نماز بود!؟ هندوی دوم که در کنار هندوی اول ایستاده بود به وی معترض شد که با صحبت کردن نماز خود را باطل کردی! و هندوی سوم هم هردوی دیگر را سرزنش کرد که بیهوده به هم طعنه نزنید که نماز هر دوی شما به علت حرف زدن باطل شده است
گفت آن هندوی دیگر از نیاز
هی سخن گفتی و باطل شد نماز
آن سیم گفت آن دوم را ای عمو
چه زنی طعنه برو خود را بگو
در این میان هندوی چهارم در وسط نماز خود با خشنودی زمزمه کرد که:«خدا راشکر که من مانند این سه تن در چاه گمراهی نیفتادم!»
پس نماز هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گم کرده راه
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
این نگر که مبتلا شد جان او
در چهی افتاد تا شد پند تو
تو نیفتادی که باشی پند او
زهر او نوشید تو خور قند او
مثنوی معنوی
مولوی
دفتر دوم
Ss
تعریف ادبیات
ادب واژهای است معرب از فارسی.[۲] این واژه از دیدگاه واژهشناسان به معنی ظرف و حسن تناول آمدهاست.[۳] برخی نیز در فارسی، ادب را
به معنی فرهنگ ترجمه کردهاند و گفتهاند که ادب یا فرهنگ همان دانش است. [۴]
به از دیگر معانی واژهٔ ادب میتوان به هنر، حسن
معاشرت، شیوهٔ پسندیده،
با سخن اشاره کرد؛ اما ادب در اصطلاح، نام دانشی است که قدما آن را شامل
این علوم دانستهاند: لغت، صرف، نحو،
معانی، بیان، بدیع، عروض، قافیه،
قوانین خط، قوانین قرائت که بعضی اشتقاق و انشاء راهم بدانها افزودهاند.[۵]
البته دیدگاه ادبای قدیم دربارهٔ معنی اصطلاحی «ادب» کمی مختلف است. بعضی آن را فضیلت اخلاقی[۶]، برخی پرهیز از انواع خطاها[۷] و برخی
آن را مانند فرشتهای دانستهاند که صاحبش را از ناشایستیها باز میدارد. [۸]
اما علم ادب (ادبیات) یا سخنسنجی یا در دیدگاه پیشینیان اشاره داشتهاست به دانش آشنایی با نظم و نثر از جهت درستی و نادرستی و خوبی
و بدی و مراتب آن.[۹] اما برخی ادیب را کسی میدانستند که عالم بر علوم نحو، لغت، صرف، معنی، بیان، عروض، قافیه و فروع باشد و برخی خط
، قرضالشعر، انشا، محاضره و تاریخ را هم جزو آنها دانستهاند. [۱۰]
و در ایران تا سدهٔ پیشین صفت ادیب را برای کسی به کار میبردند که به
زبانهای فارسی و عربی و علوم مربوط که به آنها اشاره شد مسلط و در سخن ماهر
در استفاده از آنها بود. مانند ادیب الممالک فراهانی و ادیب
نیشابوری. [۱۱] جرجی زیدان در این باره مینویسد:
«علم ادب در اصطلاح علمای ادبیت مشتمل بر اکثر علوم ادبیه است از قبیل:
نحو، لغت، تصریف، عروض، قوافی، صنعت شعر، تاریخ و انساب. و
ادیب کسی است که
دارای تمام این علوم یا یکی از آنها باشد و فرق مابین ادیب و عالِم آن
است که ادیب از هر چیزی بهتر و خوبترش را
انتخاب مینماید و عالم تنها یک
مقصد را گرفته در آن مهارت مییابد.»[۱۲]
مردم غالباً بین ادبیات و آثار مکتوب دیگر تفاوت قائل میشوند. اصطلاحات
«تخیل ادبی» و «شایستگی ادبی» غالباً به منظور تشخیص آثار ادبی از
یکدیگر
مورد استفاده قرار میگیرند. مثلاً تقریباً تمام انسانهای باسواد دنیا
آثار چارلز دیکنز را در زمرهٔ «ادبیات» تلقی میکنند در حالی که
برخی از منتقدین، آثار جفری آرچر را شایستهٔ گنجانده شدن تحت عنوان «ادبیات انگلیسی» نمیدانند. گاهی اوقات ممکن است منتقدان برخی
از آثار را به دلایلی همچون سطح پایین دستور زبان و نحو، داشتن خط داستانی
باورنکردنی یا گسیخته و یا داشتن شخصیتهای متناقض یا
غیرقابلباور از
زمرهٔ آثار ادبی حذف کنند. اما باید گفت که مفهوم واژهٔ ادب و ادبیات نیز
همانند همهٔ پدیدههای دیگر در طول زمان یکسان
نمانده و دستخوش تحول گردیده
است. بیشتر اقوام قدیم جهان، همچون یونیان، ادب را فقط به معنی و مفهوم
شعر به کار میبردهاند و علوم
ادبی، نزد آنها علم شعر بوده است و بس
فاطمه دهقان