سعدیدو
شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر
آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم
حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت
بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که
میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (ص) آمده
: العلماء ورثـة الانبیاء
من آن مورم که در پایَم بمالند --- نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم --- که زور مردم آزاری ندارم ؟فاطمه دهقان
ممنون
حکایت قشنگی بود
سلام ممنونم از حکایت .میشه لطفا معنیش رو هم بزارید تا مطلب کامل شه ممنونم
در اولین فرصت چشششششششششششششم
من موندم سعدی چطور این حکایت های پند آموز رو از خودش میساخته...خیلی خلاقیت میخواد...